۱۲ اسفند ۱۳۸۸

جایگاه زبان تركی و بررسی آن در مقایسه با سایر زبانها


جایگاه زبان تركی و بررسی آن در مقایسه با سایر زبانها

http://www.tebrizsesi.com/site/index.php?option=com_content&view=article&id=297

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

چرا در هزار سال حکومت ترکان بر ايران فارسي زبان رايج بود و نه ترکي؟

جمعه ، 30 بهمن 1388 ، 03:13


آیدین تبریزی

شايد کمتر آذربايجاني در ايران بوده باشد که با اين سوال سخت روبرو نشده و به دنبال پاسخ اين معماي عجيب نبوده باشد؛ که چرا بزرگترين دانشمندان، متفکران، عارفان و شاعران ايران بعد از اسلام که بسياري از آنها از جمله ابن سينا، ابوريحان بيروني، مولوي، نظامي گنجوي و … اساسا ترک زبان بوده اند اما يا به زبان عربي (در قرون اول بعد از اسلام) و يا به زبان فارسي نوشته اند و کمتر شوونيست فارسي بوده باشد که از اين مساله به ذوق و شوق نيامده و زهردارترين طعنه ها را از اين طريق بر آذربايجانيان و زبان ترکي وارد نکرده باشد!

در اينجا و به مناسبت روز جهاني زبان مادري، نگاهي نو و از زاويه اي جديد به اين مساله مطرح مي شود تا پرتوي نوراني بر تاريکي اين معماي به ظاهر پيچيده و غير قابل توضيح باشد و حقايقي را که کمتر مطرح شده، در برابر چشمان حقيقت بين قرار دهد.

قبل از ورود به اين بحث، ابتدا بايد مقدمه اي براي آشنايي با فضاي فکري و اجتماعي دوران کهن آورده شود تا تفاوتهاي انکار ناپذير آن دوران با جامعه امروزي که در واقع کليد حل معماي فوق است، شناخته شود زيرا اگر بخواهيم دوران گذشته را با فضاي فکري امروز بررسي کنيم مطمئنا با تناقضاتي غير قابل توضيح مواجه خواهيم شد.

بي ترديد خط و نوشتار عامل اصلي حفظ و بقاي تمدن بشري و انتقال آن به نسلهاي بعدي و حافظ اين ميراث گرانقدر بشري در دوران طولاني گذر از توحش به تمدن بوده و آن را از گزند جنگها و بلاياي طبيعي رهانيده و به نسل امروزي رسانيده است. در اين بين نقش اديان و مذاهب و همچنين مبلغين مذهبي در حفظ و توسعه خط و نوشتار انکار ناپذير است. تمامي تمدنهاي بزرگ کهن، کتابهاي مقدسي داشته اند که آرزوها، آرمانها و قواعد اخلاقي و اجتماعي تمدن مذکور را بيان مي کردند. قديمي ترين کتاب شناخته شده بشري، “گيل گميش” سومري هاست که امروزه ثابت شده، زبانشان به مانند زبان ترکي امروزي از خانواده زبانهاي التصاقي بوده است. آنها، هم خط را اختراع کردند و هم تمام اسباب و لوازم يک تمدن بزرگ بشري را بنا نهادند.

بنابراين زبان و خط نوشتاري در دوران کهن برخلاف دوران امروز نماينده نژادها و مليتها نبوده بلکه نماينده اديان و مذاهب بوده است و هرچند زبان شفاهي هر مليت و قوميتي در زندگي روزمره جاري بوده و نيازهاي ارتباطي آنها را برطرف مي کرده، اما تمام پيروان يک دين و آيين، نوشته هاي خود را به زبان کتاب مقدس خود مي نوشتند و اصولا در هر دوره اي از تاريخ کهن زبان کتاب مقدس، زبان علمي و حکومتي نيز بوده است.

يکي ديگر از تفاوتهاي آشکار دوران کهن نسبت به دوران ما محدود بودن خواندن و نوشتن در دست عده قليلي از بزرگان قوم بوده و آموزش همگاني خواندن و نوشتن پديده اي کاملا نو ظهور و مربوط به دوران اخير است. لذا در دوران کهن تعداد کساني که قادر به خواندن و نوشتن بودند بسيار کم بوده و از طرف ديگر بديهي است که هر نويسنده اي دنبال مخاطب مي گردد. بنابراين در هر حوزه تمدني نياز به وجود يک زبان مشترک براي تمام افراد از هر مليت، نژاد و زباني انکار ناپذير بود و همانگونه که گفته شد، اين حوزه هاي تمدني نيز نه بر اساس نژاد و زبان که بر اساس دين و آيين شکل مي گرفت و در اين ميان بديهي است که بهترين انتخاب براي هر حوزه تمدني، زبان کتاب مقدس آن بود.

پس از ظهور تمدن اسلامي که توانست بسياري از حوزه هاي تمدني آن روز منطقه را تحت نفوذ خود قرار دهد و دين و آيين اسلام منبع فکري و اعتقادي مردم منطقه گرديد، زبان عربي (يعني زبان کتاب مقدس اسلام)، تبديل به زبان علمي، فرهنگي و حکومتي کل حوزه تمدني جديد گرديد و در واقع زبان عربي، زبان خواندن و نوشتن متفکران و انديشمندان بزرگ دوران پس از اسلام در کل حوزه تمدني اسلام گرديد و به همين دليل است که ابن سينا، ابوريحان بيروني، ذکرياي رازي، ابن هيثم و … نوشته هاي خود را به زبان علمي آن روز يعني زبان عربي نوشتند.

اما با جدايي حوزه تمدني ايران از ساير بخشهاي تمدن اسلامي و خروج از نفوذ حاکميت سياسي خلفاي عرب از يک سو و گسترش تدريجي خواندن و نوشتن از سوي ديگر، به تدريج نياز به بومي سازي علم و حکمت آن روز که همگي بر مبناي زبان عربي نوشته شده و در اختيار انديشمندان آن روز قرار داشت، احساس مي شد، به ويژه اين که تمدنهاي بزرگي چون سلجوقيان خود را رقيبان منطقه اي خلفاي عرب مي ديدند. بنابراين نياز به استقلال فرهنگي و زباني از اين رقيب بزرگ منطقه اي کاملا منطقي بود.

اما سوال اساسي اينجاست که چرا با توجه به اينکه تقريبا تمامي سلسله هاي حاکم بر اين منطقه، که بعدها ايران ناميده شد، اساسا ترک زبان بودند و حتي ترکيب جمعيتي اين منطقه که شامل آسياي مرکزي، قفقاز، ايران امروز و بخشهايي از افغانستان، پاکستان و عراق بود بيشتر به نفع ترکها بود تا ساير مليتها، چرا اين زبان فارسي بود که به عنوان زبان علمي مشترک اين منطقه انتخاب شد و انديشمندان، عارفان، فيلسوفان و حتي شاعران بزرگ اين حوزه تمدني اکثرا به زبان فارسي نوشتند تا زبان ترکي؟!

پاسخ اين سوال را بايد در نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با زبان علمي پيشين يعني زبان عربي از يک طرف و تفاوتها و عدم سازگاري هاي اساسي زبان ترکي با زبان عربي جستجو کرد. در اولين نوشته هاي فارسي بعد از اسلام کلمات عربي به وفور يافت مي شوند و حتي مي توان گفت تنها فعل ها و فاعل ها هستند که فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند (که حتي تا به امروز نيز بسياري از اين اصطلاحات بدون تغيير باقي مانده اند)

يکي از مهمترين موانع تطابق زبان ترکي با زبان عربي، قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است که تمام لغتها و کلمات را وادار به پذيرش اين قاعده مي کند و هر لغت و اصطلاحي را که از زبان بيگانه وارد مي کند دچار تغييرات آوايي کرده، سپس به عنوان يک لغت جديد مي پذيرد. اما از طرف ديگر زبان عربي زباني است که شديدا نسبت به تغيير آواها حساس است و کوچکترين تغييري در آواهاي کلمات، معاني آنها را به کلي تغيير مي دهد. همچنين بسياري از وزنهاي صرف افعال و اصطلاحات عربي در تضاد آشکار با قاعده هماهنگي آوايي زبان ترکي است.

اينجا شايد عده اي مغرض و نا آشنا با علم زبانشناسي اين مساله را به حساب ضعف زبان ترکي بگذارند، در حاليکه اين خصوصيت زبان ترکي به آن وجهه اي هنري و آهنگين مي بخشد و به تمام لغتهاي بيگانه که وارد اين زبان مي شوند، رنگ و بويي بومي مي دهد. همچنين از خلوص و يکپارچگي زبان در برابر تهديد زبانهاي بيگانه حراست مي نمايد. از طرف ديگر نزديکي و تطابق با زبان عربي (که تنها در دوره ويژه اي از تاريخ به دليل ظهور و نفوذ دين اسلام، اهميتي خاص يافت) نشان برتري و يا قدرت يک زبان نيست و شايد به توان از زاويه اي ديگر چنين استنباط کرد که همين نزديکي و قابليت تطابق زبان فارسي با عربي بود که آن را کاملا در زبان عربي حل نمود و امروزه فارسي نه به عنوان يک زبان مستقل که به عنوان لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود.

عامل مهم ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، مشکلات ناشي از نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بود که در آن روزگار به عنوان تنها الفباي شناخته شده توسط تمام انديشمندان تربيت يافته در مکتب زبان عربي بود و اصولا به دلايل مذهبي، تغيير الفبا که مي توانست باعث عدم توانايي در خواندن کتاب مقدس اسلام يعني قرآن شود به هيچ وجه قابل پذيرش در آن دوران نبود. اين مشکلات نوشتن زبان ترکي با الفباي عربي بيشتر ناشي از وجود حروف صداداري متفاوت نسبت به زبان عربي و با تعداد بيشتر نسبت به آن است که تعريف حروف صدادار جديد با شکل و ظاهر متفاوت را اجتناب ناپذير مي کند که همين مساله خود باعث بوجود آمدن عدم تطابق اساسي زبان ترکي با عربي مي گردد. در حاليکه زبان فارسي بدون هيچ مشکلي تنها با تعريف چهار حرف (گ، چ، پ، ژ) با زبان عربي تطابق يافت.

عامل ديگري که باعث عدم تطابق زبان ترکي با زبان عربي شد، ساختار التصاقي زبان ترکي و وجود پسوندهاي بسيار بود که به انتهاي کلمات و اصطلاحات عربي متصل مي شدند و شکل نوشتاري آنها را از لحاظ ظاهري تغيير مي دادند در حاليکه در زبان فارسي حروف ربط و اضافه منفک از کلمات هستند و شکل ظاهري کلمات را تغيير نمي دهند و لذا خواندن و نوشتن به زبان ترکي با الفباي عربي دچار مشکلات عديده اي مي شد که امروزه نيز همین مشکلات دست به گريبان زبان ترکي آذربايجاني در داخل ايران به دليل ممنوعيت استفاده از الفباي لاتين است.

اين تغيير شکل کلمات در الفباي لاتين وجود ندارد زيرا برخلاف الفباي عربي که حرف آخر کلمات با حروف بزرگ نوشته مي شود، در الفباي لاتين حروف آخر کلمات، هم در حالت چسبيده و هم در حالت منفک به شکل کوچک آن نوشته مي شود. به همين دلايل است که امروزه بهترين الفبا براي نوشتن زبان ترکي، الفباي لاتين شناخته شده و همه کشورهاي ترک زبان به تغيير الفباي خود روي آورده اند.

بنابر آنچه گفته شد، قابليت تطابق زبان فارسي با زبان عربي، به سرعت آن را به عنوان جايگزين زبان عربي در ايران مطرح و تثبيت نمود. اما در عین حال بزرگاني چون نسيمي و فضولي نيز بودند که افکار و انديشه هاي خود را به زبان مادري خود نوشتند.

نگاهي به دوران رونسانس در اروپا نيز نشان مي دهد که همين روند به صورت مشابه در اروپا نيز در جريان بود و زبان لاتين که زبان کليساي کاتوليک بود به عنوان زبان علمي مشترک کل اروپا بود و هرچند بسياري از متفکران و دانشمندان اروپايي از کشورهايي چون آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان بودند اما بسياري از آنها به خصوص در دوران ابتدايي رونسانس، انديشه هاي خود را به زبان علمي آن دوران يعني زبان لاتين مي نوشتند و نه زبان مادريشان. در واقع زبانهاي انگليسي و فرانسوي که بزرگترين و قدرتمندترين زبانهاي امروز هستند، سالهاي طولاني زير سلطه زبان لاتين قرار داشتند و اين نه به خاطر قدرت ذاتي زبان لاتين که به خاطر زبان ديني و علمي بودن آن بود.

با پيشرفت رونسانس و گسترش خواندن و نوشتن و افزايش تعداد کسانيکه با سواد بودند اين سلطه اجباري و ضروري شکسته شد و زبانهاي ديگر اروپايي نيز شروع به رشد نمودند و به تدريج مفهوم زبان ادبي ملي ظهور پيدا کرد و زبانهايي چون انگليسي و فرانسوي، به زبانهايي بزرگ و جهاني تبديل شدند.

در ايران نيز هرچه به عصر حاضر نزديکتر مي شويم شاهد تمايل بيشتر آذربايجانيان براي خواندن و نوشتن به زبان مادري خود هستيم و شاهد هستيم که با رسيدن مفهوم آموزش همگاني به ايران، بزرگاني چون ميرزا حسن رشديه، سيستم آموزشي مدرني را بر اساس زبان مادري آذربايجانيان بنا مي نهند.

اما جاي بسي تاسف است که اين دوران با رشد روز افزون انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستي همزمان مي شود و بويژه با ظهور سلسله ضد فرهنگي پهلوي، روند طبيعي رشد و نمو زبانها در ايران متوقف شده و سياست آسميله سازي مليتهاي ايراني و نابودي و ادغام آنها در زبان و فرهنگ به اصطلاح برتر! آريايي با شدت و قدرت تمام دنبال مي شود و خودباختگي فرهنگي در بين برخي از آذربايجانيان چنان رشد مي يابد که کساني چون کسروي پيدا مي شوند که (شايد به خيال خود براي خدمت به ملتشان!) به دنبال روزنه هايي هرچند غير منطقي براي اتصال ملت خود به نژاد پاک! آريايي مي گردند و جاي تاسف و تعجب بسيار است که چگونه شاعران بزرگي چون احمد شاملو از اين که نام خانوادگيش ترکي است و منتسب به نژاد پست! اظهار تاسف مي کند.

اما تمام اين مسائل ريشه در به قدرت رسيدن انديشه هاي نژاد پرستي و فاشيسم در آلمان هيتلري دارد که تاثير خود را در ايران آن دوران نيز گذاشته بود و شايد نمي توان بر رفتار آن روز برخي ها انتقادهاي جدي روا داشت چرا که در جريان موج نژاد پرستي قدرتمند و بي رحمي گرفتار شده بودند، اما امروز تمام دنيا به باطل بودن انديشه هاي نژاد پرستانه معترف است و تمام تلاش خود را براي جلوگيري از بازگشت اين انديشه هاي خطرناک به کار مي گيرد و امثال ميلوسويچ ها را که پيروان همان انديشه هاي خطرناک هيتلري هستند به عنوان جنايت کاران عليه بشريت مي شناسد.

انديشه هاي باستان گرايانه و آرياپرستانه، اگر در دوران سرگشتگي فلسفي ابتداي قرن بيستم نشانه به اصطلاح روشنفکري بوده باشد؛ امروزه تنها نشانه تحجر و بازگشت به انديشه هاي منحط و طرد شده گذشته است و آنهايي که هنوز بر همان مدار کج مي چرخند بايد بدانند که به زودي همچون هيتلر، موسيليني، ميلوسويچ و صدام به زباله دان تاريخ خواهند پيوست.

۰۱ اسفند ۱۳۸۸

دعوت به تجمع اعتراضی" روز جهانی زبان مادری" در تبریز


به مناسبت ۲۱ فوریه (۲ اسفند) روز جهانی زبان مادری

در اعتراض به عدم تحصیل به زبان مادری ملت تورک آذربایجان و نابودی میراث ملت، و به تبع آن عدم توسعهیافتگی فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و ... در آذربایجان

· در اعتراض به بازداشتهای اخیر فعالان ملی‌مدنی آذربایجان و صادر شدن محکومیتهای حبس چند ساله علیه آنها و نیز در اعتراض به بازداشتهای اخیر هواداران تیم فوتبال تراختور آذربایجان

· در اعتراض به وضعیت اسفبار اقتصادی آذربایجانیان و کمبود ۵۰۰ هزار تومانی سرانه درآمد خانوار آنها از سرانه درآمد متوسط کشوری و عدم توسعهیافتگی صنعتی در آذربایجان

· در اعتراض به گسترش بیکاری و اعتیاد به مواد مخدر در شهرهای آذربایجان، و عدم پرداخت شدن و تأخیر در پرداخت حقوق کارگران و کارمندان ادارات دولتی و غیردولتی آذربایجان

· در اعتراض به روند خشک شدن دریاچه اورمیه و نمکزار شدن و از بین رفتن باغها و بستانهای شرقی، غربی، شمالی و جنوبی این دریاچه،

· در اعتراض به وضعیت اسفبار شهرداریها و شوراهای شهر آذربایجان و عدم توسعه شهری،

· در اعتراض به خواب خرسوار نمایندگان مجلس آذربایجان و به تاراج رفتن ثروت ملی آذربایجانیان و مواد معدنی غنی سرزمینمان و عدم رسیدگی این نمایندگان به مشکلات ملت،

· در اعتراض به گسترش فساد مالی در ادارات دولتی آذربایجان و قتل «ارکین امیری» کارمند بازنشسته و معترض دیوان محاسبات آذربایجان شرقی افشاء کننده بیتالمال خواری آقایان،

· در اعتراض به وضعیت حمل و نقل شهری و بین شهری و وضعیت راههای کُشنده آذربایجان،

· در اعتراض به آلودگی محیط زیست و هوای شهرهای آذربایجان و ارسال شدن پارازیتهای شدید ضد ماهوارهای خصوصاً در شهر تبریز، که مقتوع النسل کننده و عقیم کننده هستند،

· در اعتراض به تحقیرها و توهینهای صدا و سیمای تهران به تورکها و فرهنگ غنی ملت آذربایجان و در اعتراض به نبود تلویزیون، رادیو، و روزنامه سراسری به زبان تورکی آذربایجانی و فاذری صحبت کردن (بجز فعل آخر جمله، فارسی بودن همه کلمات: من این عید نوروز را به همه هموطنان تبریک عرض ائلیرم) گردانندگان صدا و سیمای شهرهای آذربایجان و به سخره گرفتن زبان تورکی از طرف آنها،

· در اعتراض به روند "تمرکزگرایی و کل کشور انگاشتن تهران و نادیده گرفته شدن حقوق سایر استانها و شهرها" و تعلق گرفتن بیش از نصف بودجه کشور به استان تهران، و قرار گرفتن همه ادارات کل دولتی و وزارتهای کشوری در شهر تهران،

· و در اعتراض به استثمار و استعمار داخلی آذربایجان توسط شووینیسم و حاکمیت فارس تهران؛

روز یکشنبه، دوم اسفندماه ۱۳۸۸ (روز جهانی زبان مادری)،

ساعت پنج بعد از ظهر، در «چهار راه شهناز تبریز»، همه باهم و یکصدا:
گلین وئرک سس سسه، تورک دیلینده مدرسه

آنا دیلده مدرسه، اولمالیدیر هر کسه!

گفتنی است ۲۱ فوریه مصادف با دوم اسفند ماه از طرف سازمان جهانی‌ یونسکو به عنوان روز گرامیداشت زبان مادری اعلام شده است. هر سال در چنین روزی هر سال در چنین روزی آذربایجانی‌ها با برپایی مراسم‌های مختلف ضمن گرامیداشت این روز اعتراض و انزجار خود را نسبت به ممنوعیت تحصیل ، تدریس و ایجاد رسانه‌های صوتی و تصویری به زبان ترکی‌ آذربایجانی در ایران را به گوش جهانیان می‌‌رسانند

۲۶ بهمن ۱۳۸۸

راه دشوار دمکراسی در ایران؛ در گفت و گوی جرس با نوام چامسکی

راه دشوار دمکراسی در ایران؛ در گفت و گوی جرس با نوام چامسکی


فرید ادیب هاشمی

نوام چامسکی برای ایرانیان هم عصر انقلاب، چهره ی آشنایی است. مخالفت چامسکی با سیاست خارجی امریکا در کنارجایگاه آکادمیک وآثارعلمی اش،ازاو شخصیتی پرآوازه در جهان ساخته است. او که در 82 سالگی،ریاست گروه فلسفه و زبان شناسی دانشگاه "ام .آی. تی" امریکا را به عهده دارد، بیش از 60 سال است که در این دانشگاه معتبرامریکا به تدریس و تحقیق اشتغال دارد.

"فرهنگ فیلسوفان مدرن امریکا" در باره ی چامسکی نوشته است که "او علاوه برموقعیت دانشگاهی اش به عنوان یک زبان شناس،به عنوان یک فعال چپ در عرصه ی سیاست نیز شناخته می شود. او در سال 1965 میلادی کمیته ای را به منظورتبلیغ برای خودداری شهروندان امریکایی از پرداخت مالیات در مخالفت با جنگ ویتنام، راه اندازی و اداره کرد و چهار سال بعد اولین کتاب خود را در سیاست با عنوان " قدرت امریکا و ماموران جدید" منتشرنمود. او در سال 1980 به یکی از چهره ها ی شاخص در زبان شناسی امریکا و با نفوذترین منتقد سیاست خارجی امریکا تبدیل شد".

چامسکی تا به امروز بیش از 101 عنوان کتاب منتشر کرده است. "دنیای تازه ی مقاومت بومی" و " امید و چشم انداز" عنوان دو کتاب تازه اوست که قرار است ماه آینده وارد بازار نشر شود. برخی از آثار او نیز به فارسی ترجمه شده است که موارد زیر از جمله ی آنهاست : "بهره کشی از مردم؛نئولیبرالیسم نظم جهانی"،"امریکای بزرگ و حقوق بشر"، دهه ی جنگ سرد"، "مثلث سرنوشت ساز؛فلسطین،امریکا و اسرائیل"،"دمکراسی بازدارنده"، "11سپتامبر"، "سلطه یا بقا ؛ طرح سلطه ی امریکایی" و "کنترل رسانه ها".

چامسکی را درعصر یک روز بسیار سرد زمستانی در دفتر کارش در ام آی تی در شهر کمبریج ملاقات کردم.امیدوار بودم که قرارساعت چهار من ، آخرین قرار ملاقات او باشد تا بتوانم نیم ساعت وقتم را طولانی ترکنم.اما گپی کوتاه دراتاق انتظار،به معرفی میهمانی دیگر انجامید که از استرالیا آمده بود و برای ساعت چهار و نیم وقت ملاقات داشت. وقتی وارد دفتر کار چامسکی شدم پیرمرد محصوردرانبوه کتابهای روی میزش،به تمیز کردن پوشه ای پراز بریده ی روزنامه مشغول بود. وقتی مشغول عکس گرفتن از او بودم با خود فکر می کردم که این انبوه "بریده ی روزنامه" آنهم در سال 2010 و در طبقه ی هشتم یکی از دهها ساختمانی که به "انیستیتو ی تکنولوژی ماساچوست"(ام.آی .تی) شناخته می شود،آیا می تواند کور سوی امیدی برای تداوم عمر نسخه ی چاپی روزنامه ها در عصری که تحت سلطه ی اینترنت است باشد؟کاش فرصتی هم برای طرح این بحث می بود.

چامسکی نیز همچون بسیاری از متفکران و روشنفکران امریکایی از جنبش سبز مردم ایران حمایت می کند. در واقع بخشی از سخنان او در مراسم اعتصاب غذای ایرانیان در مقابل سازمان ملل در نیویورک در ماه جولای سال گذشته میلادی بهانه ی گفت و گوی من با چامسکی شد.او در آن سخنرانی گفته بود که"مردم ایران باید روی یک خط بسیار باریکی که بین مخالفت با نیروهای وحشی یک دیکتاتوری از یک سو و دوری جستن از دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران از سوی دیگر قرار دارد،حرکت کنند". این نگرانی، نقطه ی اشتراک بسیاری از کسانی است که دل در گرو استقلال و آزادی ایران دارند و مقابله با دیکتاتوری برای استقرار دمکراسی را همراه با هوشیاری و توجه به تجربه ها و واقعیت های تاریخی خواستارند.

چامسکی در عین ستایش ازشجاعت و تداوم ایستادگی مردم ایران دراحقاق حقوقشان می گوید یک تهدید و خطری وجود دارد مبنی بر اینکه این اعتراضات به سلاحی تبدیل شود و در دست کسانی قرارگیرد که صرفا به دنبال ضربه زدن به ایران هستند. این نطریه پرداز امریکایی معتقد است که به گواهی تاریخ، در طول حدود پنجاه وپنج سال گذشته، عملا روزی نبوده که ایالات متحد امریکا مردم ایران را تحت شکنجه قرار نداده باشد. به گفته ی او امریکا از دمکراسی در ایران به شرطی حمایت می کند که آن را درجهت منافع استراتژیک خود ببیند. به اعتقاد او حمایت امریکا از جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران بیشتر آسیب زننده است تا کمک رسان، زیرا این حمایت می تواند مواضع عناصر خشن تر در داخل حکومت ایران را تقویت کند.

چامسکی با ترسناک خواندن وضعیت حقوق بشر در ایران، جنبش آزادیخواهی مردم ایران را تنها منبع قدرت ملت ایران می داند و در باره ی شرایط خاص جنبش سبز که از یکسو با رژیمی دیکتاتورخو درگیراست و از سوی دیگر دولتی قدرتمند با سابقه دخالت و دشمنی پنجاه ساله را در برابر خود دارد، می گوید:"مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند. این همان خط و مسیر دشواری است که مردم ایران باید آن را طی کنند.آنها باید این مساله را درک کنند که ایالات متحد امریکا، یک گروه مبلغ مذهبی و یا گروهی از خیراندیشان نیکوکار نیست که امید داشته باشیم برای دنیا صلح و عدالت را به ارمغان بیاورد".

گفت و گو با نوام چامسکی را در ادامه می خوانید:

شما در میان روشنفکران ایرانی به عنوان یکی از بزرگترین متفکران عصر حاضر و همچنین یکی از بارزترین شخصیتهای علمی منتقد سیاست خارجی امریکا شناخته می شوید. اکنون در آستانه ی سی و یکمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران قرار داریم وشما خوب مطلعید که جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران در طول دو دهه ی گذشته فراز و نشیبهای فراوانی داشته است. ارزیابی شما از سیاست خارجی امریکا در برابر ایران چیست و اگر از شما بپرسم که آیا سیاستهای امریکا دریک جمع بندی کلی درجهت کمک به این جنبش بوده است و یا به آن آسیب رسانده است،پاسخ شما چه خواهد بود؟

پروفسور نوام چامسکی: سیاست خارجی امریکا اصولا در جهت کمک رساندن ویا ضربه زدن به جنبش های دمکراسی خواهی طراحی وجهت دهی نشده است.بنا براین چنین بحثی اصولا فاقد موضوعیت است. اگر هم نتایجی در این زمینه وجود داشته است، باید آن را نتیجه ی ناخواسته و غیر مستقیم سیاست خارجی امریکا بدانیم نه نتیجه ی مستقیم سیاستی که دقیقا برای رسیدن به چنین نتیجه ای طراحی شده باشد. البته امریکا همیشه در حرف و بیان حامی جنبش های دمکراسی خواهی است که نمی توان آن را به حمایت جدی از آنها تعبیر و ترجمه کرد. امریکا همواره ادعا می کند که از دمکراسی و جنبش های دمکراسی خواهانه ی ملت ها حمایت می کند اما شرط لازم آن این است که این جنبش ها نه در قلمرو و حوزه ی تحت سلطه ی امریکا، بلکه صرفا در کشورهایی رخ داده باشد که به نوعی دشمن امریکا تلقی می شوند.حتی تحلیلگران بسیار محافظه کار نیزبه این باور رسیده اند که امریکا صرفا در جاهایی وارد حمایت از جنبش های دمکراسی خواهی می شود که برای تامین منافع استراتژیکی و اقتصادی ایالات متحد امریکا ضروری باشد. در مورد ایران نیز می توانم بگویم که امریکا از دمکراسی در ایران حمایت می کند به شرط آنکه آن را درجهت کمک به منافع خود ارزیابی کند.

اما در مورد اینکه سیاست های امریکا چه تاثیراتی برجنبش های دمکراسی خواهی داشته است، باید بگویم که ارزیابی آن مشکل است و قطعا کسان دیگر و مراکزی هستند که می توانند ارزیابی هایی بهتر از من ارائه دهند. اما در مجموع می توانم بگویم که سیاست های امریکا شاید بیشتربه این جنبش ها آسیب رسانده است تا کمکی به آنها کرده باشد. دشمنی امریکا با ایران هیچ ربطی به کارکرد ایران در زمینه ی نقض حقوق بشر ندارد. نقض حقوق بشر در ایران وضعیت ترسناکی دارد،اما این وضعیت در عربستان سعودی به مراتب وحشتناکتر است. عربستان سعودی یک متحد مورد تایید امریکاست. دیکتاتوری بیرحمانه ی حسنی مبارک در مصر نیز مثال قابل ذکر دیگری دراین زمینه است.یکی دو هفته قبل هنگامی که گروهی از امدادگران و کمک رسانان بین المللی قصد انتقال کمک های دارویی و عذایی را به نوار غزه داشتند از سوی نیروهای امنیتی مصر وحشیانه مورد حمله قرار گرفتند. این حمله در امریکا بازتابی نداشت. اما اگر چنین وضعی در ایران اتفاق افتاده بود، به تیتراول رسانه های امریکایی تبدیل می شد. هنگامی که اوباما برای سخنرانی معروف خود به قاهره رفته بود از سوی رسانه ها -البته نه چندان زیاد- مورد سئوال واقع شد که در مورد دیکتاتوری مبارک و تمایلات تمامیت خواهانه ی او که مورد بی توجهی امریکا واقع شده چه موضعی اتخاذ خواهد کرد؟ پاسخ اوباما این بود که او مایل نیست نامی از افراد ببرد. او گفت من اشاره ای به تمامیت خواهی او نخواهم کرد، او خوب عمل کرده و به امریکا کمک کرده است. بعد از سخنرانی قاهره، اگر برای کسی در این مورد شکی باقی مانده بود نیز اکنون برطرف شده است و نمی توان سخنانی که در باره ی نگرانی امریکا در باره ی حقوق بشر ابراز می شود را جدی گرفت. بله، امریکا موارد نقض حقوق بشر در ایران را در حرف وموضعگیری های کلامی مورد مخالفت قرار می دهد ودلیل آن نیز آن است که به نوعی درجهت مخالفت با دولت ایران است.

حمایت امریکا به جنبش آزای خواهانه در ایران آسیب می رساند

در مورد اینکه موضع دشمنی امریکا در برابر ایران چه تاثیری بر جنبش دمکراسی خواهانه ی مردم داشته است، اگر بخواهم منصفانه ارزیابی کنم باید بگویم که احتمالا به آن آسیب رسانده است. دیدگاههای دشمنانه امریکا، مواضع عناصرخشن تر در داخل حکومت ایران را تقویت و محکمترمی کند. به عنوان مثال در سال 2003که به نوعی یک دولت اصلاح طلب در ایران بر سر کار بود، به امریکا پیشنهاد کرد که بر سر تمام موضوعات مورد اختلاف( موضوع هسته ای، مساله ی فلسطین و اسرائیل و دیگر موضوعات) به مذاکره و معامله بپردازد.اگر ایالات متحد امریکا در آن زمان پاسخ مثبتی به این پیشنهاد داده بود،این امکان وجود داشت که پیشرفت هایی در هر دو زمینه حاصل شود؛ هم در جهت حل کردن موضوعات مورد اختلاف وهم در جهت گسترش و پیشبرد چشم اندازهای پیش روی ِ جنبش دمکراسی خواهانه مردم ایران.چنین رویکردی می توانست برای ایران نتیجه ی مثبتی همچون گشوده شدن درهایش به روی دنیا رابه دنبال داشته باشد. جنبش دمکراسی خواهانه ی ایران نیز می توانست از این بازشدن درها برای تقویت و استحکام قدرت خود استفاده کند. اما واکنش امریکا کاملا متفاوت بود. در آن زمان نه تنها دولت وقت امریکا- جورج بوش- پیشنهاد ایران را رد کرد، بلکه نماینده ی دولت سوئیس را نیزبه خاطر انتقال پیام، مورد عتاب قرار داد. این موضعگیری، در واقع به تندروها در ایران می گفت که برای ما بهتر آنست که این حرکت را شکست دهیم . من حتی فکر می کنم که این موضعگیری، مردم ایران را به این نتیجه رساند که بهتر است از تندروها حمایت کنیم و دلیلشان نیز دشمنی ابراز شده از سوی قدرتی مثل امریکابود. در واقع دیدیم که در دوره ی کوتاهی بعد از این ماجرا، شخصی مثل احمدی نژاد برگزیده شد و دوره ی اصلاحگران معتدل نیز به پایان رسید.

به نظر من این ماجرا هنوز هم ادامه دارد.به عنوان مثال می توان به این سئوال اشاره کرد که آیا ایران از حق غنی سازی اورانیوم برخورداراست یا خیر؟امریکا مدعی است که ایران از چنین حقی برخوردار نیست واین خود به یک موضوع بحث و مشاجره تبدیل شده است. اکثر دنیا دراین ماجرا حق را به ایران می دهند. کشورهای عضو جنبش عدم تعهد – که اکثریت کشورهای دنیا را شامل می شود- قویا ومکررا از حق ایران درغنی سازی اورانیوم برای مقاصد صلح آمیز، به عنوان یک عضو امضا کننده ی پیمان منع گسترش سلاح های کشتار جمعی، حمایت کرده اند. حتی طبق آخرین نظر سنجی های انجام شده در امریکا، اکثریت امریکاییان نیزبا این حق ایران موافقت نشان داده اند. به نظر می رسد که حتی در داخل ایران نیزاین نظرمورد حمایت قوی مردم باشد. مخالفت امریکا با این حق، حساسیت ها را افزایش می دهد و افزایش حساسیت ها، ظرفیت ها و قابلیت ها ی تندروها را در ایران برای درهم کوبیدن معترضان و مخالفان، افزایش می دهد. تندروها در برابر این موضع امریکا به خود خواهند گفت که ما باید متحد شده و در برابر این حملات از خود دفاع کنیم.

علاوه برآنچه در مورد موضع امریکا در برابر عربستان سعودی و مصرگفتم باید این نکته را نیزاضافه کنم که موضع امریکا در برابر سه کشور اسرائیل، هند و پاکستان - که هیچیک معاهده ی منع گسترش سلاح های کشتار جمعی را امضا نکرده اند- نیز به جدی گرفته نشدن مواضع امریکا کمک می کند. هرسه ی این کشورها دارای سلاح اتمی هستند و ایالات متحد امریکا نیز به برنامه های سلاح های هسته ای هرسه کشور کمک می کند.در مورد اسرائیل که ما نباید صحبت کنیم! اما در مورد پاکستان گفتنی است که دولت ریگان اینطور وانمود کرد که چیزی در مورد برنامه سلاح های هسته ای آن نمی دانست. در مورد هند نیز دولت جورج بوش پا را از این نیز فراتر گذاشت و با امضای موافقتنامه ای هند را مجاز ساخت تا برنامه ی سلاح هسته ای خود را با کمک گرفتن از امریکا کرد توسعه دهد.البته موافقتنامه ی یادشده مستقیما از سلاح هسته ای سخن نمی گفت اما توسعه ی تکنولوژی هسته ای هند را با کمک امریکا مورد تاکید قرار می داد. این کمک در واقع دست هند را برای گسترش برنامه هسته ای این کشور به سمت توسعه ی سلاح های هسته ای باز می گذارد.

در ماه اکتبر سال گذشته قطعنامه ای در شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران تصویب شد که از همه ی کشورها می خواست به پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای بپیوندند که به پیروزی اوباما در مواجهه با ایران ترجمه شد. چنین پروپاگاندایی تنها با منکوب کردن کامل واقعیات ِ کاملا روشن ،به پیروزی می رسد. اما درهمان زمان آژانس بین المللی انرژی اتمی قطعنامه ای را به تصویب رساند که به موجب آن از اسرائیل خواسته شده بود تا با امضای پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای،درهای تاسیسات هسته ای خود را بر روی بازرسان این سازمان بگشاید.این قطعنامه علی رغم تلاش امریکا برای جلوگیری از تصویب آن، به تصویب رسید. خبر تصویب این قطعنامه علی رغم آنکه از سوی خبرگزاری ها مخابره شده بود اما در رسانه های امریکا انعکاس در خور توجهی نداشت. اما بلافاصله بعد از تصویب این قطعنامه، اوباما خارج از روال معمول گامهایی برداشت تا اسرائیل را به طور خصوصی مطمئن سازد که این قطعنامه در سیاست های امریکا نسبت به مسائل هسته ای اسرائیل تاثیری نخواهد داشت. در زمان تصویب قطعنامه ی 1887 شورای امنیت سازمان ملل،هند واکنش معترضانه ای به آن داشت و همزمان با اعتراض خود اعلام کرد که برنامه ی سلاح هسته ای خود را تا آنجا پیشرفت داده که قادراست با قدرتهای بزرگ، امریکا و روسیه، برابری کند. نه تنها این خبردر امریکا بازتابی نداشت، بلکه دولت اوباما هند را مطمئن ساخت که قطعنامه ی تصویب شده تاثیری در سیاست امریکا نسبت به هند نخواهد داشت.

به نظر من ادعاهای امریکا در برابر برنامه های هسته ای ایران را بدون تایید سازمان انرژی هسته ای نمی توان جدی گرفت. من از برنامه های هسته ای ایران مطلع نیستم. شاید هم ایرانی ها به دنبال سلاح هسته ای باشند اما اگرآنها چنین قصدی هم داشته باشند، صرفا به خاطراستفاده ازخاصیت بازدارندگی این سلاح ها خواهد بود و امکان استفاده از این سلاح ها و یا تهدید به استفاده از آنها، بسیار کم خواهد بود. ایران اگر از سلاح هسته ای استفاده کند،در عرض دو دقیقه از بین خواهد رفت. علی رغم مواضع نه چندان عاقلانه ی رهبران ایران، آنها تا کنون نشانه هایی مبنی بر تمایل به از بین رفتن کشور و یا از دست دادن موقعیت خود، بروز نداده اند. آنها نیز کم و بیش در این مورد عملگرا بوده و خواهند بود.

در این مورد گفتنی است که هفته ی گذشته امریکا اعلام کرد که برنامه ی موشکی خود درخلیج فارس را برای محافظت کشورهای منطقه دربرابرایران،تقویت خواهد کرد.به نظر من تهدیدی به نام حمله ی ایران وجود ندارد. درواقع برآورد اطلاعات جاسوسی آمریکا گویای آنست که بنا به دلایل کاملا روشن،خطرچنین تهدیدی بسیاراندک وغیر قابل توجه است. علاوه برآن، همگی براین باورند که "دفاع موشکی" اسلحه ای برای انجام "اولین حمله"(حمله ی پیشدستانه)است. دفاع موشکی، هیچ کشوری را در برابراولین حمله محافظت نخواهد کرد.اما اگر درست کار کند، می تواند کشورها را در برابر حملات تلافی جویانه محافظت کند.تحلیلگران امور استراتژیک با موضعگیری های سیاسی متفاوت دراین نکته متفق القولند که اگر کشوری قصد حمله ی موشکی داشته باشد، در برابراولین حمله ی آن کاری نمی توان کرد.امریکا با تقویت این سیستم موشکی به ایران می گوید که ما این تهدیدات را به منظور انجام حمله تشدید می کنیم. اسرائیل هم با اعزام زیردریایی هسته ای به دریای سرخ که با توافق مصر صورت گرفت، پیامی مبنی بر حمله به ایران ارسال می کند. مساله ی استقرار سیستم دفاع موشکی دراروپای شرقی هم که در زمان ریاست جمهوری جورج بوش دنبال می شد در همین راستا قابل ارزیابی است.اوباما در ابتدا اعلام کرد که با این برنامه مخالف است اما بعدا گفت که این سیستم را در شمال لهستان مستقر خواهد کرد.استقراراین سیستم در شمال لهستان قادر نخواهدبود که موشک احتمالی شلیک شده از ایران را متوقف کند.ایران مگر به دنبال خودکشی باشد که اروپا را مورد حمله ی موشکی قرار دهد.این سیستم، تهدیدی برای روسیه است و همگان نیزچنین تهدیدی را از استقرار آن در اروپا برداشت می کنند.این عمل باعث ایجاد تنش در روابط بین الملل می شود. در واقع تمام کاندیداهای ریاست جمهوری در امریکا، از جمله اوباما، بر تهدید آشکار ایران اصرار داشتند. همه آنها این عبارت معروف را به کار بردند که "همه گزینه ها روی میزاست" و این به معنای آنست که اگر بخواهیم،قادریم که به حمله ی اتمی علیه ایران دست بزنیم.این تهدید علنا در مغایرت با منشور سازمان ملل متحد قرار دارد که استفاده و یا تهدید به استفاده اززور در روابط بین الملل را منع کرده است. این تهدیدات در واقع اسلحه ی دیگری به دست تندروها درایران خواهد داد و آنها خواهند گفت که ما از هر طرف تحت حمله قرار داریم وباید اعتراضات را سرکوب کنیم. برداشت من این است که مردم هم متمایل به پذیرش این دیدگاه هستند.این طبیعی است که مردم به هنگام احساس خطر، خود را زیر چتر قدرت محفوظ بدارند.این سیاست ها در واقع به جنبش دمکراسی خواهانه ی مردم آسیب می رساند.

باید اضافه کنم که در سال 2006 ایران وارد مذاکره با اتحادیه اروپا شد و غنی سازی اورانیوم را معلق گذاشت. درآن زمان ایران موافقت کرد در صورت دریافت تضمین های امنیتی از سوی اتحادیه اروپا در برابر حملات امریکا و اسرائیل ، غنی سازی اورانیوم را متوقف کند.اما اروپایی ها نمی توانستند چنین تضمینی ارائه کنند زیرا قادر نبودند که امریکا و اسرائیل را وادار به توقف تهدید علیه ایران کنند. بنا بر این مذاکرات به شکست انجامید و ایران غنی سازی اورانیوم را از سر گرفت. این رفتارها در داخل ایران اینگونه ترجمه می شود که وقتی کسی نمی تواند جلوی این تهدیدات را بگیرد پس ما باید از خود دفاع کنیم.گرایش به سوی قدرت،عکس العمل طبیعی در برابر تهدید است. واکنش طبیعی مردم در کشورهایی که مورد تهدید قرار دارند نیز پذیرش قدرت حاکمان است. البته ممکن است که تصمیم درستی نباشد اما واکنشی طبیعی است. این واکنش حتی در مورد تهدیدات محدود و ملایم نیز طبیعی است چه رسد به تهدید از سوی قدرت بزرگی چون امریکا. من معتقدم که دقیقا به همین دلیل است که قوانین سختگیرانه علیه مردم در اغلب کشورها به تصویب می رسد ودر مورد ایران نیز ما شاهد یک تهدید واقعی هستیم.

شجاعت و ایستادگی مردم ایران در احقاق حق شان ستودنی است

اجازه دهید به بخشی از سخنرانی کوتاه شما در اعتصاب غذای ایرانیان در ماه جولای گذشته در نیویورک اشاره کنم. در آن مراسم که در حمایت ازکشته شدگان و زندانیان جنبش سبز برگزار شده بود شما گفتید که مردم ایران باید روی یک خط بسیار باریکی که بین مخالفت با نیروهای وحشی یک دیکتاتوری از یک سو و دوری جستن از دشمنان منطقه ای و بین المللی ایران از سوی دیگر قرار دارد، حرکت کنند. مایلم که شما این مساله ی دشمنان منطقه ای و بین المللی را قدری بیشتر باز کنید وهمچنین توضیح دهید که چگونه مردم ایران باید این خواسته ی بسیار دشوار خود را دنبال کنند؟خطرات سر راه کدام است؟منبع قدرت احتمالی برای مردمی که در چنین شرایطی گرفتار آمده اند چیست؟

این جنبش مردمی، خود منبع قدرت ملت ایران است. شجاعت وتداوم ِ ایستادگی آنان در احقاق حقوقشان درحالی که درشرایط بسیارسختی قرار دارند، قابل تحسین است.آنها خیلی بهتر از من می دانند که چگونه عمل کنند و در واقع خیلی مضحک خواهد بود که من در این مورد به آنها توصیه کنم. اما می توانم بگویم که یک تهدید و خطری وجود دارد مبنی بر اینکه این اعتراضات به سلاحی تبدیل شود و در دست کسانی قرارگیرد که صرفا به دنبال ضربه زدن به ایران هستند. هنگامی که آیت الله ها و روحانیون ایرانی، امریکا را به عنوان دشمنی که خواهان نابودی ایران است معرفی می کنند، قدری بزرگنمایی درحرفهایشان دیده می شود اما در مجموع می توان گفت که این بزرگنمایی در باره ی واقعیتی است که وجود دارد. در این مورد تاریخ گواه است که در طول حدود پنجاه وپنج سال گذشته، عملا روزی نبوده که ایالات متحد امریکا مردم ایران را تحت شکنجه قرار نداده باشد. این رفتارها ابتدا با ساقط کردن دولت مصدق و نصب شاه در قدرت شروع شد و سپس با حمایت قوی از دیکتاتوری شاه ادامه یافت. حتی در اواخر حکومت شاه ، جیمی کارتررئیس جمهوری وقت امریکا، او را به خاطر علاقه به مردمش و کارنامه ی درخشانش در حقوق بشر! مورد تقدیر قرار داد. در آن دوره شاه در رسانه های امریکایی یک آدم خوب معرفی می شد و شکنجه ی مردم، مساله ای نبود. اما به محض سرنگونی شاه، ایالات متحد امریکا سریعا به سیاست تحلیل بردن و تضعیف رژیم جدید روی آورد. این سیاست، حتی قبل ازآنکه دشمنی و اقدامات تلافی جویانه بین دو کشوربه یک مساله جدی تبدیل شود، دنبال می شد. جیمی کارتر، رئیس جمهوری وقت امریکا، رابرت هایزر، ژنرال امریکایی عضو"ناتو"(پیمان آتلانتیک شمالی) را به تهران فرستاد تا بررسی کند که آیا امکان استفاده ازارتش ایران - که رابطه ی نزدیکی با پنتاگون داشت- برای ساقط کردن دولت جدید وجود دارد که پاسخ منفی بود.به فاصله ی کمی بعد از آن امریکا اقدام به ارسال سلاح به داخل ایران کرد. این سلاح ها با سرمایه ی عربستان سعودی و از طریق اسرائیل ارسال شد. این اقدام نه برای تقویت ایران بلکه به منظور سقوط دولت جدید صورت گرفت. این یک رویه ی معمول و استاندارد برای سرنگونی دولت های غیر نظامی است. معمولا از طریق ارسال اسلحه به داخل کشورها، ارتباطات لازم با نیروهای مسلح –به عنوان تنها نیرویی که می تواند دولت را ساقط کند- برقرار و تثبیت می شود.این کاربه صورت کاملا آشکار و علنی انجام شد. حتی سفیر اسرائیل در امریکا در این باره خیلی روشن و واضح صحبت کرد.او گفت که از قبل نوعی رابطه با نیروهای نظامی وجود داشته است و ما می خواهیم که این رابطه را تقویت کنیم چرا که آنها می توانند دولت را ساقط کنند.در آن زمان وزارت امور خارجه ی امریکا از سفیر اسرائیل خواست تا در این باره ساکت باشد زیرا امریکا مایل نبود در این باره حرفی زده شود.اما در همان زمان خانم"یوری لوبرانی" نماینده ی وقت دولت اسرائیل در ایران زمان شاه - که رابطه ی خیلی نزدیکی هم با شاه داشت- با بی بی سی صحبت کرد و گفت که ما به این دلیل اقدام به ارسال سلاح به ایران کردیم تا بتوانیم عناصری در بین نیروهای نظامی ایران پیدا کنیم که بتوانیم به وسیله ی آنها این دولت را ساقط کنیم. او گفت شاید برای این کارضروری باشد که ده هزار نفر را در خیابان بکشیم.این طرح در سال 1984 از سوی سازمان اطلاعاتی ایران فاش و خنثی شد.به فاصله ی کمی بعد ازآن مساله ی ارسال سلاح به ایران تحت عنوان "معامله ی اسلحه برای آزادی گروگانها"مطرح شد. من فکر می کنم این مساله هیچ ربطی به گروگانها نداشت. این مساله زمانی شروع شد که گروگانی در کار نبود. در واقع اولین گروگانها در لبنان، ایرانی ها بودند اما کسی در باره ی آنها صحبت نمی کند.آن معامله در واقع ادامه ی برنامه ای بود که از قبل وجود داشت.این مساله نیر لو رفت و تبدیل به افتضاح سیاسی شد.

مورد دیگری که قابل ذکر است، حمایت امریکا از عراق در حمله به ایران است. در آن زمان صدام حسین شخصیت مورد علاقه امریکا بود. رونالد ریگان، رئیس جمهوری وقت امریکا، در سال 1982 نام عراق را از فهرست کشورهای حامی تروریسم حذف کرد تا بتواند حمایت های لازم نظامی و غیر نظامی را از او به عمل آورد. "رمزفیلد" به عنوان فرستاده ی ریگان به عراق رفت و با صدام حیسن دست داد. در واقع ایالات متحد امریکا عراق را برنده ی جنگ کرد. در زمانی که به پایان جنگ نزدیک می شدیم، ایالات متحد امریکا خیلی راحت وارد جنگ با ایران شد و از کشتی های عراقی که به وسیله ی ایرانی ها محاصره شده بودند حمایت و پشتیبانی کرد.این مساله ی کوچکی نبود. متعهد بودن امریکا به عراق در واقع با تضمینی که امریکا به صدام داد کاملا مشخص شد.این تصمینی بود که هیچ کشوری به غیر از اسرائیل از آن برخوردار نبود. به او اجازه داده شد که به کشتی جنگی امریکا حمله موشکی انجام دهد و جمعی از سربازان امریکایی را بکشد.

بعد از آن مساله ی ناو هواپیما بر" یو اس اس وینسنس" پیش آمد. در آن مورد امریکا یک هواپیمای مسافربری ایران را سرنگون کرد که بیش از 290 مسافر در جریان آن کشته شدند. اعلام شد که مساله، یک تصادف بود که شاید هم بود، اما مسئولان آن ناو به خاطر این کار از رئیس جمهوری بعدی امریکا با اعطای مدال،پاداش گرفتند. این مساله به رهبران ایران گفت که ما نمی توانیم با امریکا بجنگیم. در همان زمان امریکا نیمی از کشتی های نیروی دریایی ایران را غرق کرد و نشان داد که کماکان از صدام در جنگ با ایران حمایت می کند. البته این حمایت با پایان جنگ، نه تنها خاتمه نیافت بلکه گسترش نیز یافت.در سال 1989، جورج بوش از مهندسان هسته ای عراق برای بازدید ازامریکا دعوت به عمل آورد تا درزمینه های موشکی وتولید سلاح های هسته ای آموزش های پیشرفته ببینند. خوب این به غیر از کمک به تثبیت و گسترش قدرت صدام حسین معنای دیگری نداشت و ایران نیز به این نکته پی برده بود. اما درهمان زمان ایران نه تنها تحت تحریمهای اقتصادی قرار داشت بلکه تحریمها نیز سختتر و سختتر می شد.

بنا براین اگر به زمان حال برگردیم می توانیم بگوییم که این یک حقیقت است که از سال 1953 تا کنون، لحظه ای نبوده که امریکا از شکنجه و آزار مردم ایران دست برداشته باشد.

دراین زمینه موارد دیگری هم هست که می توان به آنها اشاره کرد.مساله ی هسته ای از جمله ی آنهاست.برای مواجه شدن با بحران هسته ای راه حل بسیارخوب، ایجاد حوزه ی عاری از سلاح های هسته ای درمنطقه است. ایالات متحد امریکا و بریتانیا متعهد به این مساله هستند.قطعنامه ی 687 شورای امنیت سازمان ملل متحد که در سال 1991به تصویب رسید می گوید که عراق باید سلاح های کشتار جمعی خود را از بین ببرد. بند 14 این قطعنامه می گوید که تمام دولتها متعهد به ایجاد حوزه ی عاری از سلاح هسته ای در منطقه هستند. امریکا و بریتانیا،به طور مشخص، خواستارفرجام و تجدید نظردر آن شدند تا برای اشغال عراق پوشش قانونی برای خود ایجاد کنند.(البته این موضوع در رسانه ها گزارش نشد، اما واقعیت دارد) خوب اگر این قطعنامه اجرا می شد، چه اتفاقی می افتاد؟ احتمالا می توانست به بحران سلاح های هسته ای پایان دهد. مردم امریکا شدیدا خواهان آنند. مردم ایران نیز عمیقا خواهان اجرای آن هستند.البته اجرای این قطعنامه به معنای آن خواهد بود که اسرائیل باید درهای تاسیسات و زرادخانه ی سلاح های هسته ای خود را به روی بازرسان بین المللی بازکند و به همین دلیل اجرای این قطعنامه در دستور کار این کشورها قرار نگرفت. این قطعنامه از یک سیاست بسیار معقول سخن می گوید که اکثریت مردم جهان از آن حمایت می کنند. اجرای این قطعنامه می تواند به سرعت بحران هسته ای را در جهان محدود کرده و به بخشی از آن پایان دهد.

فصل مشترک ایران و چین در کنترل رسانه ها

همانطور که مطلعید، روزنامه ی حزب کمونیست چین اخیرا اعلام کرد که ایالات متحد امریکا از نوعی جنگ اینترنتی برای تحریک ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران استفاده می کند. این گفته واکنشی بود به سخنان هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه امریکا در باره ی ضرورت استفاده ی آزادانه از اینترنت در چین.برداشت شما از این اعلام روزنامه ی چینی چیست؟آیا آنها ایالات متحد امریکا را به این خاطر متهم می کنند که هردو در شرایطی مشابه قرار دارند و علاوه بر تحت کنترل گرفتن رسانه ها، کشور را با مقامات منصوب شده -ونه انتخاب شده- اداره می کنند و یا آنکه در این بیانیه واقعیت هایی هم وجود دارد؟

به نظر من قدری از هر دوواقعیت مطرح شده در سئوال را می توان در این بیانیه دید. چنین ادعایی به طور قطع در جهت منافع دولت چین است و می توان آن را از این زاویه مورد ارزیابی قرار داد. اما از سوی دیگر باعث تعجب نخواهد بود اگر ادعای مطرح شده واقعیت داشته باشد. حدس من این است که واقعیت دارد.اما اینکه این اقدامات امریکا چه مقدار تاثیر خواهد داشت باید بگویم که نمی دانم،شاید هم تاثیر آن هیچ باشد.البته باعث تعجب خواهد بود که امریکا به دنبال تحریک ناآرامی ها در ایران نباشد. در واقع ما می دانیم که امریکا ازحرکتهای شورشی گروههای تروریستی و دیگران حمایت می کرده است. چنین اقدامی برای امریکا یک کار طبیعی است و کاملا مطابق طبع آن است.

مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند

اما برای مردم ایران که در یک موقعیت بسیار پیچیده ای گرفتار آمده اند،باید یک راه درست و منطقی وجود داشته باشد. آنها در شرایطی گرفتار شده اند که از یک طرف با قدرتی مثل امریکا سروکار دارند که آن سابقه ی نه چندان روشن را در رابطه با ایران دارد و از طرف دیگر با رنجهای ناشی از یک حکومت استبدادی دست و پنجه نرم می کنند که آزادی های اولیه را نیز از آنها دریغ می دارد.
مردم ایران از هر کمک ممکن باید استفاده کنند. این همان خط و مسیر دشواری است که مردم ایران باید آن را طی کنند.آنها باید این مساله را درک کنند که ایالات متحد امریکا، یک گروه مبلغ مذهبی و یا گروهی از خیراندیشان نیکوکار نیست که امید داشته باشیم برای دنیا صلح و عدالت را به ارمغان بیاورد. امریکا یک دولت قدرتمند است که بر مبنای منافع خود عمل می کند وما می دانیم که کمک به مردم ایران، هیچگاه منفعت ایالات متحد امریکا نبوده است. نیم قرن سند و مدرک در این مورد وجود دارد.از سوی دیگرایالت متحد امریکا در طول تاریخ از گروههای مختلف در درون کشورهایی که با آنها دشمنی دارد نیزحمایت کرده است.به عنوان مثال امریکا از دمکراسی و آزادی در اروپای شرقی حمایت می کرد. اما در همان حال جنبش های آزادیخواهانه در الساوادور و گواتمالا را سرکوب می کرد. این رفتار و سلوک امریکاست و نباید از آن متعجب شد.

از فرصتی که در اختیار من گذاشتید سپاسگزارم. هنوز سئوالهای بسیاری باقی مانده است .امیدوارم که در فرصت و دیداری دیگر، بیش از این در باره ی ایران وامریکا صحبت کنیم.

۲۳ بهمن ۱۳۸۸

بازداشت تنی چند از فعالین سرشناس آذربایجانی در شهر تبریز

بازداشت تنی چند از فعالین سرشناس آذربایجانی در شهر تبریز

اؤیرنجی: بر اساس اخبار رسیده به سایت اؤیرنجی روز سه شنبه تنی چند از فعالین ملی آذربایجان در یک مهمانی دستگیر و به مکان نامعلومی برده شده اند. آصف حاجی زاده ( نویسنده)، جلیل یعقوب زاده ( نویسنده) و وحید شیخ بیگلو ( عضو سابق تشکل دانشجویی آرمان ) فعالین سرشناس آذربایجانی هستند که در میان بازداشت شدگان دیده می شوند. هنوز دلیل بازداشت این فعالین آذربایجانی معلوم نیست.

فشار بر روی فعالین آذربایجانی در سالهای اخیر افزایش یافته است. در شهریور سال گذشته هم برخی از فعالین سرشناس آذربایجانی در یک مهمانی دستگیر و ماهها در سلول انفرادی زندانی بودند.

پنج سال حبس تعزیری برای نقی احمدی آذر نویسنده آذربایجانی


نقی احمدی آذر مقدم نویسنده و روزنامه نگار آذربایجانی از سوی شعبه سوم دادگاه انقلاب تبریز به پنج سال حبس تعزیری و ده سال محرومیت از سفر به جمهوری آذربایجان محکوم گردید

به گزارش بی‌ تی‌ ان از تبریز بر اساس حکم صادره از سوی قاضی بیات رئیس شعبه سوم دادگاه انقلاب تبریز، اتهام احمدی آذر جاسوسی در خاک ایران علیه ارمنستان و به نفع جمهوری آذربایجان عنوان شده است

این نویسنده آذربایجانی پس از رفت و آمد به محافل ادبی در جمهوری آذربایجان با این اتهام سنگین مواجه گردیده است

احمدی آذر ۱۵ فروردین ماه ۸۸ بازداشت و پس از تحمل تحمل صد و چهل و شش روز بازداشت به قید وثیقه ۱۵۰ میلیون تومانی از زندان تبریز آزاد شده بود

دادگاه این نویسنده آذربایجانی به صورت غیرعلنی برگزار شده و وی از حق داشتن وکیل در دوران بازداشت محروم بوده است.یوسف نوجوان وکیل دادگستری در تبریز وکالت احمدی آذر را برعهده دارد

نقی احمدی آذر مقدم از اعضای هيئت تحريريه هفته نامه توقیف شده شمس تبريز می باشد. اين نويسنده آذربایجانی آثاری مانند «زبان ترکی و تاريخ آذربايجان»، «سلطان محمد و مکتب مينياتور تبريز»، «وقايع مشروطيت» به زبان فارسی و چند کتاب به ترکی تأليف و ترجمه کرده است

پیش از این نیز سعید متین پور فعال حقوق بشر آذربایجانی و علی عباسی از فعالین مدنی آذربایجانی در اردبیل به ترتیب پس از سفر به کشورهای ترکیه و جمهوری آذربایجان با اتهام جاسوسی به هشت و پنج سال حبس تعزیری محکوم گردیده بودند

دادگاههای ایران در سالهای اخیر فعالین آذربایجانی را پس از سفر به کشورهای جمهوری آذربایجان و ترکیه بازداشت کرده و به اتهام ساختگی جاسوسی محاکمه و زندانی می کند