مقالهای كه ذیلا خواهید خواند ترجمه متن سخنرانی خانم دكتر صدیقه عدالتی استاد دانشگاه هامبورگ است كه تحت عنوان "زبان مادری چیست و چرا اهمیت دارد؟" به مناسبت روز جهانی زبان مادری در فوریه 2005 در تالار جان. اف. کندی شهرداری شهر برلین برای جمع كثیری از ایرانیهای متعلق به اقوام و ملل مختلف قرائت شده است
زبان مادری زبانیست که از مادر، پدر و نزدیکانمان آموختهایم. بنا به نظر برخی از پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادریش آشنا میشود و هنگام بدنیا آمدن که گریستن آغاز میکند اگر به زبان مادری با وی سخن گفتهشود، گریهاش را قطع کرده گوش میدهد.
کودک با گذشت زمان و شنیدن مکرر، زبان مادریش را آموخته آغاز به ادای آن میکند. کم-کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادری میکند. در طول زمان کوتاهی میآموزد تا به زبان مادریش احساسات و خواستههایش را به اطرافیان خود تفهیم نماید. با زبان مادریش با دیگران رابطه برقرار کند. با همین زبان بازی میکند، میخندد، میگرید و وارد مشاجره و بگو-مگو میشود. تنها و تنها با زبان مادریش است که قادر میشود دنیای پیرامون خود را بشناسد و بیان نماید. با سخن گفتن به زبان مادری از فردیت و تنهایی خویش خارج گشته از تعلق خود به گروه همزبانش آگاه میشود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنیتی که این تعلق به وی ارزانی داشتهاست، زندگی میکند.
اگر بخواهم یک توضیح علمی بدهم، خواهم گفت که سخن گفتن خود تفکری آهنگین (مصوّت) است. ما هنگام تفکر خاموشانه با خود سخن میگوئیم. و آنگاه که لب به سخن میگشائیم، در حقیقت با صدا میاندیشیم
هنگامیکه ما به زبان مادری سخن میگوئیم، بین ذهن و دهان (زبان) رابطهای مستقیم برقرار میشود. در اینجا میخواهم مسئله را قدری بیشتر باز کرده بگویم، زمانیکه ما بزبان مادریمان سخن میگوئیم در حقیقت بین قلب و ذهن و دهانمان (زبانمان) رابطهای تنگاتنگ برقرار میشود. زیرا این سخنان لحظات زندگی و تجارب گذشتهمان را تداعی کرده در ذهن و روانمان زنده میکند، با هر واژهای احساسات خود را ابراز میكنیم، خرسند میشویم، ناخشنود میگردیم، حسرت میخوریم و انتظار میکشیم. با زنده شدن جملاتی که در ذهنمان شکل گرفتهاند، مکنونات قلبی ما جان گرفته، از طریق دهان و زبان تمامی احساسات و اندیشههای خود را بیان و بدیگران تفهیم میکنیم. درست بهمین جهت هنگامیکه ما بزبان مادریمان سخن میگوئیم، مکانیزم سهگانهای بین دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل میگیرد که با طبیعت انسانی سازگاری کامل و تمام دارد. لذا زبان مادری همچون کلیدیست که دنیای درونیمانرا گشوده به نمایش میگذارد. حجب و حیا، عیب و هنر و تمامی مکنونات درونیمان تنها و تنها زمانی آشکار میگردد که ما به زبان مادریمان سخن میگوئیم.
کودک در پنجسال اول زندگیش 80% کل معلوماتی را که در تمام طول زندگیش باید بیآموزد، در خانوادهاش کسب میکند و در سن 7-6 سالگی نیز زمان رفتن او به مدرسه فرا میرسد.
مدرسه در شکلگیری شخصیت کودک نقش بسیار بزرگی دارد، زیرا مدرسه همانند پلی است بین خانواده و جامعة بزرگ، که آموختههای کودک در آغوش خانوادهاش را کاملتر و علمیتر میکند و با پرورش جسم و روح خود، وی را برای کار و زندگی در جامعه آماده میکند.
احساس هویتی را که کودک در آغوش خانواده کرده بود و نیز پیوند او را به خانواده و خلق تقویت مینماید و در عین حال وی را از مسئولیتهائی که در قبال جامعهاش دارد آگاه میسازد.
هنگامی كه كودك پا به مدرسه میگذارد، دو وضعیت كاملا متفاوتی ممكن است پیش آید:
1- کودک در مدرسه بزبان مادری تحصیل خواهد کرد.
2- کودک به زبانی غیر از زبان مادری تحصیل خواهد کرد. در اینجا نخست تأثیرات روحی و شخصیتی شرائطی را بررسی میکنیم که کودک به زبان مادری خود تحصیل میکند:
گرچه متأسفانه این شرایط برای ما آشنا نیست، اما آن چیزیست که ما پیوسته در آرزو و حسرت آن به سر بردهایم. نخستن باری که کودک پا به مدرسه میگذارد، از آنجائیکه نخستین تجربه جدائی او از میان خانواده و نزدیکانش است، احساسات غریب و شگفتانگیزی احاطهاش میکند. او نخستین بار وارد یک محیط رسمی میشود که در آنجا کسی را نمیشناسد. کودک با چنین احساساتی وارد کلاس میشود، سپس معلم نیز وارد كلاس شده به سخن گفتن آغاز میکند. معلم جایگاه بسیار والایی داد و کودک احساس ترسی آمیخته به احترام به معلم خود دارد.
هرچند کودک در گیرودار اینهمه احساس تنهائی و بیگانگی، خانواده و نزدیکانش را در کنار خود نمیبیند اما او آنچنان نیروی حمایتگری با خود دارد که وی را در ایجاد رابطه با دیگران یاری میرساند و در این محیط شگفت و بیگانه گرما و نیرو میبخشد. این نیروی حمایتگر و نجاتبخش "زبان مادری" اوست. بیاری زبان مادری با دیگران و حتی با انسانهای ناآشنا ایجاد رابطه میکند.
هرچند معلم را نمیشناسد، اما زبانی را که او صحبت میکند بخوبی میفهمد و در سایة این زبانست که او احساس میکند، معلم نیز یکی از افراد ملتش میباشد. دروسی را که معلم میآموزد، چون به زبان مادری است، میتواند بخوبی درك كند.
از آنجائیکه زبان گوینده بهمان زبانیست که وی بخوبی درک و احساس میکند، به سرعت قادر میشود به سئوالهای معلم جواب دهد، و این بنوبة خود به کودک اعتماد به نفس و آرامش روحی میبخشد و راه خلاقیت را به روی او میگشاید. کودک صاحب آنچنان توان و امکانیست که گفتههای معلم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده، سئوالات جدیدی را طرح نماید و بهمین جهت نیز نیروی تحقیق و بررسی، پرس و جو و خلاقیتش به مرحلة رشد و شکوفائی میرسد. از آنجایی كه تدریس به زبان مادریش جریان پیدا میکند، در وجود کودک نیز اعتماد بخود، به خانواده و جامعهای که به آن تعلق دارد هرجه بیشتر و مستحکمتر گشته، شخصیت او بطور کاملی شکل میگیرد.
اکنون ببینیم اگر تحصیل به زبان مادری نباشد چه پیش خواهد آمد؟
اولا چرا نباید تحصیل بزبان مادری باشد؟
در هر جامعهایکه انسانها از تعلیم و تربیت به زبان مادری خود محرومند، معنیاش حاکمیت ظلم و استبداد سیاسی و اجتماعی در آنجا میباشد. بیعدالتی وجود دارد زیرا در آنجا زبانی بر دیگر زبانها و یک گروه انسانی بر دیگر گروههای انسانی در موضعی برتر و حاکم قرار دارد. این به معنی آنست که در آن جامعه استثمار انسانهای غیرحاکم و محوشدنشان از صحنه تاریخ از پیش طرحریزی گشتهاست.
برای نابودی انسانها سه راه عمده وجود دارد:
1- نابود کردن فیزیکی نسل دیگران توسط یک بمب اتمی که در مملکت ما غیرممکن است. زیرا غیرفارسها در تمامی پهنة ایران و در تمامی گوشه و کنار آن پراکنده شدهاند.
2- عنوان کردن فرضیة خون پاک و ژن خالص!
این فرضیه در مملکت ما به نوعی طرح و تجربه شد، اما اکنون اعتبار خودرا از دست دادهاست. زیرا در نتیجة مهاجرتهای مداومی که طی قرون و اعصار متمادی صورت گرفتهاست، چیزی بنام ژن خالص نماندهاست و اگر هم مانده باشد آنها ژنهای ناقصی هستند زیرا متخصصین و صاحبنظران ژنشناسی ثابت کردهاند که درجة هوش و استعداد صاحبان ژنهای خالص بسیار پائین بوده، در مقابل بیماریهای گوناگون نیز مقاومت بسیار ضعیفی دارند.
3- از طریق نابود کردن ژنهای مدنی و فرهنگی.
ژنهای فرهنگی چیست؟
ژن مدنی، فرهنگ و مجموعة تمدّنی است که از نسلهای گذشته به عنوان میراثی گرانبها بما رسیده، و این آن چیزیست كه آماج حملات برخی سیاستگذاران قرار دارد.
برای امحای اقوام و ملل متنوع در داخل یك ملیت، میخواهند از طریق ممنوعیت زبانشان در حقیقت فرهنگ، تاریخ و هویت آنانرا نابود کنند و به بردگان و انسانهای درجه 2 تبدیل نمایند. و در نهایت نامشان را از صفحة تاریخ پاک کنند. زیرا تنها و تنها آن خلقی چنان آسان خواهد مرد و نامش از تاریخ زدوده خواهد شد که زبان مادریش را فراموش کرده باشد.
کودک نخستین روز پا به مدرسه میگذارد. معلم وارد شده سر سخن را باز میکند. کودک چیزی از گفتار معلم نمیفهمد زیرا زبان اورا نمیداند. در چنین شرایطی کودک گرفتار موقعیت ناگواری میشود!. زبانی که از مادر و پدرش آموخته، اینجا بکار نمیآید و ارزشی ندارد. به او گفته بودند برای اینكه آدم درست و حسابیای بشوی باید به مدرسه بروی. اما برای آدم شدن زبان او بدرد نمیخورد و باید بزبان بیگانهای سخن گفت. برای آدم شدن باید زبان مادری خود را ترك كرده، به زبان رسمی تكلم نمود! بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت میکنند، در ذهن او از درجه اعتبار ساقط میشوند. اینگونه تفکّرات تلخ هرروز و هرساعت بر روح و روان كودك ضربه میزند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی را که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت از دست میدهد. کودک هر روز تحقیر میشود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده كسب كرده بود، نابود میشود و بتدریج پیوندی او نیز با جامعه و ملتش میگسلد.
کودک چون زبان معلمش را نمیداند، بخش عمدة آموزشهای او را نیز نمیتواند بفهمد. گفتههای معلم را نه میتواند بررسی کند، نه میتواند سئوالی طرح کند و نه میتواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمیتواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش از وی جدا شدهاست. در زبان مادریش میفهمد اما نمیتواند فهمیدههایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و دهان (زبان) تماماً قطع میگردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد شخصیت و كاراكتر انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی میگذارد.
با جمعبندی همة این واقعیتها میتوانیم آنچه را بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادری بر سر کودک میآید، چنین خلاصه کنیم:
بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع میورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل میکنند.
از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمیدانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث میشود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.
از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست میدهند، ناگزیر در پی کسب هویت دیگری خواهند بود. از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانهاست، قادر نخواهند بود، شنیدهها و آموختههای خود را به راحتی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد. زبان ما (همانند نسلی که از آن محروم گشته)، نیز خود قربانی بزرگی شمرده میشود. زیرا زبان ما نتوانسته است رشد و تكامل درخوری بیابد و به یك زبان علمی تبدیل گردد. خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین خلقی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه گشته، بر اساس نقشهای از پیشآماده، به نسلی تبدیل خواهد شد كه حاضر به پذیرفتن اسارت و بندگی دیگران باشد. زیرا یک نسل تنها زمانی به دام اسارت دیگران خواهد غلطید که از زبان مادری، فرهنگ و تاریخ خویش جدا افتاده باشد.
2- عنوان کردن فرضیة خون پاک و ژن خالص!
این فرضیه در مملکت ما به نوعی طرح و تجربه شد، اما اکنون اعتبار خودرا از دست دادهاست. زیرا در نتیجة مهاجرتهای مداومی که طی قرون و اعصار متمادی صورت گرفتهاست، چیزی بنام ژن خالص نماندهاست و اگر هم مانده باشد آنها ژنهای ناقصی هستند زیرا متخصصین و صاحبنظران ژنشناسی ثابت کردهاند که درجة هوش و استعداد صاحبان ژنهای خالص بسیار پائین بوده، در مقابل بیماریهای گوناگون نیز مقاومت بسیار ضعیفی دارند.
3- از طریق نابود کردن ژنهای مدنی و فرهنگی.
ژنهای فرهنگی چیست؟
ژن مدنی، فرهنگ و مجموعة تمدّنی است که از نسلهای گذشته به عنوان میراثی گرانبها بما رسیده، و این آن چیزیست كه آماج حملات برخی سیاستگذاران قرار دارد.
برای امحای اقوام و ملل متنوع در داخل یك ملیت، میخواهند از طریق ممنوعیت زبانشان در حقیقت فرهنگ، تاریخ و هویت آنانرا نابود کنند و به بردگان و انسانهای درجه 2 تبدیل نمایند. و در نهایت نامشان را از صفحة تاریخ پاک کنند. زیرا تنها و تنها آن خلقی چنان آسان خواهد مرد و نامش از تاریخ زدوده خواهد شد که زبان مادریش را فراموش کرده باشد.
کودک نخستین روز پا به مدرسه میگذارد. معلم وارد شده سر سخن را باز میکند. کودک چیزی از گفتار معلم نمیفهمد زیرا زبان اورا نمیداند. در چنین شرایطی کودک گرفتار موقعیت ناگواری میشود!. زبانی که از مادر و پدرش آموخته، اینجا بکار نمیآید و ارزشی ندارد. به او گفته بودند برای اینكه آدم درست و حسابیای بشوی باید به مدرسه بروی. اما برای آدم شدن زبان او بدرد نمیخورد و باید بزبان بیگانهای سخن گفت. برای آدم شدن باید زبان مادری خود را ترك كرده، به زبان رسمی تكلم نمود! بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت میکنند، در ذهن او از درجه اعتبار ساقط میشوند. اینگونه تفکّرات تلخ هرروز و هرساعت بر روح و روان كودك ضربه میزند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی را که به خانواده، زبان و فرهنگش داشت از دست میدهد. کودک هر روز تحقیر میشود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده كسب كرده بود، نابود میشود و بتدریج پیوندی او نیز با جامعه و ملتش میگسلد.
کودک چون زبان معلمش را نمیداند، بخش عمدة آموزشهای او را نیز نمیتواند بفهمد. گفتههای معلم را نه میتواند بررسی کند، نه میتواند سئوالی طرح کند و نه میتواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمیتواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش از وی جدا شدهاست. در زبان مادریش میفهمد اما نمیتواند فهمیدههایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و دهان (زبان) تماماً قطع میگردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد شخصیت و كاراكتر انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی میگذارد.
با جمعبندی همة این واقعیتها میتوانیم آنچه را بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادری بر سر کودک میآید، چنین خلاصه کنیم:
بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع میورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل میکنند.
از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمیدانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث میشود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.
از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست میدهند، ناگزیر در پی کسب هویت دیگری خواهند بود. از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانهاست، قادر نخواهند بود، شنیدهها و آموختههای خود را به راحتی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد. زبان ما (همانند نسلی که از آن محروم گشته)، نیز خود قربانی بزرگی شمرده میشود. زیرا زبان ما نتوانسته است رشد و تكامل درخوری بیابد و به یك زبان علمی تبدیل گردد. خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین خلقی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه گشته، بر اساس نقشهای از پیشآماده، به نسلی تبدیل خواهد شد كه حاضر به پذیرفتن اسارت و بندگی دیگران باشد. زیرا یک نسل تنها زمانی به دام اسارت دیگران خواهد غلطید که از زبان مادری، فرهنگ و تاریخ خویش جدا افتاده باشد.
آیدین گوربولاغ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر