۲۰ دی ۱۳۸۸

مشاهير آذربايجان- حاج زين العابدين مراغه اي(1328-1255ه.ق)


مشاهير آذربايجان- حاج زين العابدين مراغه اي(1328-1255ه.ق)

حاجي زين العابدين فرزند مشهد علي ، بازرگان زاده ثروتمند بود كه خيلي زود به اردوي آزاديخواهان پيوست. پدران او از ترك هاي ساوجبلاق(سويوق بلاغ – مهاباد) بودند و در مراغه مشغول كسب و كار بودند.

زين العابدين در 1255ه.ق به دنيا آمد. در 20سالگي به اردبيل رفت و اسب و تفنگ و ياراني فراهم آورد و از دادن ماليات سرپيچيد. بعد ترك ديار كرد وبه تفليس رفت. در آنجا از احساسات ايراني گري وي سو استفاده كرده و هر آنچه داشت از دستش در آوردند. به ناچار با دست خالي به همراه برادرش به شبه جزيره كريمه رفت.در 1294ه.ق در يالتا به امپراتيس روسي معرفي و در اثر درستكاري و صداقتش مدارج ترقي را پيموده و لقب تاجر درستكار و تبعيت روس را به وي دادند. اما به سبب عشق ميهن آنجا را ترك و عازم استانبول شد و براي هميشه در عثماني زندگي كرد و نيز ترك تبعيت روس را نمود. از استانبول عازم حج شد و به شرف حاجي بودن نايل گشت.

در آنجا مبارزات قلمي خود را شروع نمود و با روزنامه شمس استانبول و حبل المتين كلكته همكاري نمود. وي در سال 1328ه. ق در 73 سالگي در استانبول به رحمت ايزدي پيوست.

كتاب پر بار "سياحت نامه ابراهيم بيگ " اثر جاويدان اين مرد بزرگ باعث بيداري و آگاهي در جامعه ايران شد و اثرات غير قابل انكاري در آغاز نهضت مشروطيت داشت. مثل وي در انقلاب مشروطيت همسنگ و چه بسا بسيار اثر گذارتر از اثر نويسندگاني همچون دكتر شريعتي در انقلاب 57 بود.

موضوع سياحتنامه ابراهيم بيگ ، زندگي فرزند يكي از تجار بزرگ آذربايجان است كه 50سال قبل از تاريخ تحرير كتاب به مصر رفته به شوق ديدار وطن مي سوزد .بناچار تصميم به زيارت امام رضا گرفته و از راه آذربايجان وارد ايران شده و به سبب نا امني راهها دوباره از راه روسيه به مشهد رفته و در برگشت ولايات ايران را مشاهده نموده و هر آنچه مي بيند تحت عنوان سياحت نامه مي نگارد كه آينه تمام نماي جهل و خرافه و بدبختي و در ماندگي رعايا و فساد و جاه طلبي متوليان امور و زراندوزي ملايان مي باشد. مطالعه اين كتاب درك بسيار جالبي از اوضاع آن روزگار و انگيزه هاي انقلاب مشروطيت و شرايط اجتماعي حاكم بر ولايات آن روز ممالك مسروحه ايران بدست مي دهد.بخشي كه به اورميه مي پردازد بسيار جالب توجه و آموزنده مي باشد و برخي كج روي هاي آن روز جامعه اورميه هم اكنون نيز قابل مشاهده مي باشد. خواندن اين كتاب هنوز كه هنوز است مفيد فايده مي باشد.روحش شاد و راهش مستدام باد.

(http://urmulutaymaz.blogfa.com/)اورمولو تايماز

منابع : مشاهير آذربايجان غربي پرويز عقلمند و سياحت نامه ابراهيم بيگ؛ تاريخ مشروطه كسروي

مشاهير آذربايجان- چلبي حسام الدين اورموي الاصل(متوفي 683ه.ق)

ابولفضايل حسام الحق الدين حسن بن محمد بن حسن المعروف بابن اخي ترك ، ابو يزيد الوقت ، جنيدالزمان ، صديق بن صديق رضي الله عنه و عنهم الارموي الاصل (مقدمه مثنوي معنوي اثر موللاي روم حضرت مولانا)

خاندان وي از اورميه به قونيه پايتخت سلاجقه روم مهاجرت نموده و حسام الدين در اين شهر به دنيا آمد. واژه چلبي بر حسب نگارش ابن بطوطه در زبان يوناني به معني مولانا ، سيدنا و سيدي است. از القاب بزرگان در قرن هفتم هجري.

قاسم الانوار از شعراي عهد تيموري در آذربايجان در ربالارباب چنين مي گويد:

چلبي بيزه نظر قيل كه حل اولا راز مشكل
چلبي بيزي اونوتما دل خسته را مرنجان
چلبي تو شاه و ميري چلبي تو دستگيري
چلبي تو دلپذيري چلبي بيزي اونوتما

مولانا بعداز شیخ صلاح الدین، چلبی حسام الدین را به عنوان همدم و جانشین خود انتخاب نموده و به دوستان خود چنین گفت: «از او اطاعت کنید و در مقابل او عاجزانه بال های خود را در زمین بگسترانید! تمامی فرموده های او را بجا آورید. حب او را در درونتان بکارید، او معدن رحمت است، نور خداست» به موجب این فرموده مولانا، تمامی دوستان به او اطاعت کردند. با زبان سلطان ولد: «تمامی دوستان به لطف و محبت او جواب مثبت دادند، از حرکات پست و نامناسب خود که درمورد شمس و شیخ صلاح الدین مرتکب شده بودند رهایی یافته، ادب را رعایت و پیشه خود کرده بودند، بدون این که حسد ورزند از چلبی حسام الدین اطاعت کردند» چلبی حسام الدین به مدت پانزده سال از صحبت های افتخار آمیز مولانا بهره برد. او بعد از مولانا هم به مدت نه سال در مقام ارشادت و در پُست مولانا نشست.

ارزش حضرت چلبی حسام الدین:

مولانا فقط در مجالسی که چلبی حسام الدین حضور داشت احساس آرامش و راحتی می کرد، به غلیان می آمد، معنی می افشاند و از علوم حقیقت بحث ها می نمود. به نظر مولانا، کسی از پستان حقایق شیر معانی را مکیده و در آورده چلبی حسام الدین است. او در مثنوی خود به این معنی اشاره کرده چنین می گوید: «این سخن در پستان جسم شیر است. اگر کسی نباشد که بمکد بخوبی جریان ندارد. اگر شنونده تشنه و جستجوگر باشد وعظ کننده حتی مرده هم باشد سخن می گوید. اگر شنونده تازه آمده باشد، خسته نشده و به ستوه نیامده باشد، حتی لال در سخن بلبل می شود. اگر نامحرم از در خانه وارد شود. اهل حرم به پُشت پرده مخفی شده بودند نقاب از چهره برمی دارند. تمامی اشیاء زیبا، خوش و مناسب برای چشمی که می بیند ساخته می شود نغمه های زیر و بم چنگ چگونه می شود که برای گوش کر ترنم می کند؟ خداوند مشک را بیهوده خوش بو نساخت. برای کسی که می بوید آفرید، نه برای کسی که نمی بوید.» اینک مثنوی راکه بزرگ ترین شاه اثر تعلیمی در ادبیات تصوف اسلامی است چلبی حسام الدین از روح بی پایان مولانا که شبیه یک مخزن است کشیده و بیرون آورده است.

شمه ای در مورد چلبی حسام الدین:

سپهسالار که مدت چهل سال با صمیمیت در خدمت و صحبت های مولانا حضور داشت در رساله خود ارزش چلبی حسام الدین را با این جمله ها مشخص می سازد. «در حقیقت چلبی حسام الدین مظهر تمام عیار حق تعالی بود و تمامی مثنوی شریف با خواهش او نوشته شده است. تمامی اهل عشق و توحید که فقط در خصوص نوشتن مثنوی با آنها صحبت شده است، اگر تا روز قیامتی به چلبی حسام الدین تشکر کنند باز هم شکران و ادای دین نکرده اند.»

نوشته شدن مثنوی:

افلاکی در شرح چگونگی نوشته شدن و به اتمام رسیدن آن چنین می گوید: «حضرت مولانا با جاذبه چلبی حسام الدین هنگام رقص سماع در بین امواج هیجان ها، هنگام نشستن در حمام، در حال ایستاده، سکون و در حال حرکت دائماً به سرودن مثنوی ادامه داد. گاهی اوقات چنان می شد که از هنگام غروب شروع و تا روشنائی صبح پی در پی می سرود و این سروده ها نوشته می شد. چلبی حسام الدین هم این سروده ها را می نوشت و همه ی آن را بعد از نوشتن برای مولانا با صدای بلند می خواند. بعد از اتمام جلد چلبی ابیات را دوباره بازبینی کرده تصحیح لازم را انجام می داد و آن را دوباره می خواند.» بدین ترتیب کار نوشتن مثنوی با دقت تمام در بین سال های 1261-1259 شروع شده و بین سال های 1268-1264 به اتمام رسید.

حضرت مولانا در آغاز دفتر چهارم مثنوي مي گويد:

اي ضيائ الحق حسام الدين تويي
كه گذشت از مه به نورت مثنوي

در سرآغاز دفتر پنجم مي گويد:
اي ضيائ الحق حسام الدين راد
اوستادان صفا را اوستاد
مقبره چلبي در قونيه

چلبي حسام الدين در سال 683 در قونيه رحلت فرمود و در آنجا به خاك سپرده شد.

مشاهير آذربايجان- حضرت شمس تبريزي

حضرت شمس تبریزی: اسم اصلی او شمس الدین محمد و تولدش به سال 1186 میلادی است نام پدرش علی فرزند ملک داد تبریزی است. او خود را به یگانه شیخ زمان یعنی شیخ ابوبکر سله باف منتسب کرده و تحت تربیت و ارشاد او به مرحله تکمیل رسید. شمس به مقام معنوی که به آن رسیده بود بسنده نکرد و با آرزوی رسیدن و پیدا کردن مرشدهای پخته و جا افتاده و با تجربه شروع به سیاحت نمود. سال ها به اندازه ای که طاقت اش تمام شود به گشت و گذار پرداخت و با عرفای زمان خود ملاقات کرد.

این عرفا به عنوان کنایه از پرواز عالم معنی به شمس، نام «خورشید پرنده» را دادند. شمس از هنگام کودکی از نظر فکری و روحی یک درویش آزاده و شخصیتی بود که به عشق خدا از خود بی خود می شد. شمس بدنبال دوست و مرد الهی و عارفی پخته می گشت تا در حد او وی را از نظر روحی سیراب نماید و همیشه بدنبال همدمی بود که در حد و اندازه او باشد. او یک ولی کامل بود. او که برای رسیدن به چنین شخصیتی بی تاب بود شبی آرامش خود را از دست داده و از خود بی خود می شود، هیجان زیادی داشتد در حالی مناجات خدا می کرد که به تجلیات الهی مست شده بود. او در این حال از خداوند خواست تا یکی از انسان های محبوب خود را به او نشان دهد. سپس از جانب خداوند متعال به او الهام رسید کسی که تو به دنیال او هستی در کشور آناتولی است و او محمد جلال الدین فرزند سلطان العلماء بلخی است. شمس با این الهام در تاریخ 29 نوامبر 1244 میلادی، صبح شنبه به قونیه آمد.

ملاقات های مولانا با شمس:

نهایتاً مولانا و شمس، این دو قابل، دو نور، دو روح باهمدیگر ملاقات کردند. در این زمان شمس شصت و مولانا سی و هشت سال داشت. این دو عاشق الهی مدتی تنها درگوشه ای مأوا گزیده و خود را تماماً به حق تعالی سپرده و به عبادت او پرداختند و هم چنین به صحبت هایی پرداختند که از منبع الهی الهام می گرفت. سلطان ولد می گوید: «شمس بدون فوت وقت به مولانا رسید و حالات معشوق بودن خود را برای وی بیان کرد. بدین وسیله او از سر متعالی به تعالی رسید. شمس مولانا را به عالمی دعوت کرد که انسان از آن متعجب است، آنگونه عالمی که نه ترک دید و نه عرب» رسیدن حضرت مولانا به مرتبه معشوق: سلطان ولد در این مورد چنین می گوید: «کسانی در عالم به درجاتی رسیده اند و یک درجه بالاتر از آن وجود دارد و آنهم ایستگاه معشوقیت است. در مورد این ایستگاه معشوقیت خبری به عالم نیامده است. احوال کسانی را که در این ایستگاه قرار دارند هیچ گوشی نشنیده است. شمس الدین تبریزی ظهور کرده و مولانا جلال الدین را ازدرجه عاشقی و وصل به مرتبه معشوقیت که تا این زمان کسی نشنیده رسانده است. اساساً مولانا در ازل مروارید دریای معشوقیت بود. هر چیزی می گردد و به اصل خود می رسد»

ممکن است این سئوال به فکر کسی خطور کند که چه کسی بدنبال چه کسی بود؟ آیا شمس به دنبال مولانا می گشت یا این که مولانا در پی شمس بود؟ به این سئوال این گونه می توانیم جواب بدهیم. هم شمس به دنبال مولانا می گشت و هم مولانا از پی شمس می گشت. شمس عاشق و طالب مولاناست. مولانا هم عاشق و طالب شمس است. چون که عاشق در عین حال معشوق، و معشوق در عین حال عاشق است. مولوی می گوید: «دلبرها (دل دادکان، زیباهای معنوی) با جان و دل به دنبال عاشق ها هستند. تمام معشوقین به عاشقین صید شده اند. کسی که عاشق است بدان که معشوق است. چون که او در عین این که عاشق است از جهت این که از جانب معشوق دوست داشته می شود خود معشوق هم هست. تشنگان در عالم به دنبال آب هستند، فقط آب هم در دنیا دنبال تشنگان می گردد.»

مراحلی در سفرهای معنوی حضرت مولانا:

مولانا سفرهای معنوی و رسید به کمال خویش را در این سخنش جمع کرده است: «خام بودم، پخته شدم، سوختم» پخته شدن مولان با نفس های پرفیض پدرش سلطان العلماء بهاءالدین ولد و سید برهان الدین است و سوختن او با هم با آتش عشق زیبایی خود که آن را در آئینه پر نور شمس می باشد محقق است.

شمه ای در مورد حضرت مولانا با شمس تبریزی:

مولانا زمانی که در قونیه با شمس ملاقات کرد شخصیتی بود که تماماً به کمال رسیده بود. شمس برای مولانا یک آئینه شد. مولانا عاشق زیبایی بی نظیر خود شد که آن را در آئینه شمس دید. به تعبیر دیگر مولانا عشق قلبی خود به خدا را در شمس منعکس کرد. حب و عشق مولانا نسبت به شمس معیار عشق او به خداست. چون که مولانا تجلی های درخشان جمال خدا رادر شمس می دید. مولانان گلی بود که در حال باز شدن بود شمس نسیمی برای او شد. مولانا شراب یک عشق بود، شمس برای او یک جام شد. مولانا فطرتاً بزرگ بود، شمس تغییراتی از نظر نشود را بوجود آورد. سخن در مورد شمس با مولانا تمام شدنی نیست. به عنوان آخرین سخن این گونه بگوئیم، شمس مولانا را آتش زد، اما در مقابلش چنان آتشفشانی بپا خواست که خود نیز در شعله های آن سوخت.

رفتن و جدا شدن شمس تبریزی از قونیه:

مولانا در حسرت دیدار و ملاقات با شمس بود. نهایت با او ملاقات می کند، غرق در انوار شمس می شود. وارد عالم دیگری می شود، در جاذبه شمس می سوزد و می چرخد، با عشق الهی از خود بی خود شده رقص سماع می کند. کسانی که از فهم و درک سر مقدس صحبت های این دو دوست الهی عاجز می مانند پس و پیش صحبت کردن را شروع می کنند. در نتیجه شمس، ناراحت شد و علیرغم خواهش و تمناهای مولانا از قونیه به شام می رود (14 مارس 1246 پنجشنبه)

بازگشت شمس از قونیه:

مولانا بعد از جدائی شمس از او پریشان و مضطرب گشته نامه زیبایی بطور منظوم نوشته و با قافله ای به سرپرستی سلطان ولد برای شمس به شام فرستاد. سلطان ولد همراه قافله اش به شام رسید و شمس را پیدا کرد دعوتیه و هدایای مولانان را با احترام تقدیم شمس نمود. شمس «با برخورد و اخلاق محمدی گفت که آرزو و خواست مولانا کافیست. چگونه می توانم سخن و اشاره ی او را رد کنم» او دعوت مولانا را اجابت نموده و در تاریخ 1247 با قافله سلطان ولد به قونیه بازگشت.

غیبت شدن حضرت شمس تبریزی:

همه مردم از بازگشت شمس به قونیه خوشحال شدند. مولانا هم از حسرت وناراحتی نجات یافت. بخاطر رجعت شمس میهمانی هائی ترتیب داد. مجالس رقص سماع ترتیب داده شد. فقط این روزهائی که با آرامش، دوستی و محبت می گذشت زیاد دوام نداشت، غیبت ها و وضعیت های ناراحت کننده دوباره شروع شد. شمس فهمید که قلب مردم غیبت گوی بدبخت پُر از کین شده، از قلب هایشان پرواز کرده و رفته و عقل هایشان اسیر نفس شان شده است. و متوجه این موضوع شد که در تلاش اند تا او را از میان بردارند، شمس به سلطان ولد چنین گفت: دیدی که در گمراهی باز هم متحد شدند. آنها می خواهند مرا از حضور مولانا، که در نشان دادن راه صحیح و در دانش نظیر ندارد جدا ساخته و دور کنند و در عین حال مورد محبت دوستی هم قرار گیرند. این دفعه چنان خواهم رفت که هیچ کس نداند که کجا هستم، از پی من گشتن عاجز خواهند شد. کسی از حتی یک نشان هم نخواهد یافت. بدین طریق سال ها خواهد گذشت و باز هم کسی رد و نشان مرا نخواهد دید. شمس این گونه به سلطان ولد شکایت کرده و در تاریخ 1248-1247 بطور آنی از قونیه رفته و غیب شده. پس از گم شدن شمس، مولانا از هر کس سراغ او را می گرفت. هر کس در مورد او حتی بدون اصل و اساس خبری دهد و بگوید که مثلا شمس را در فلان مکان دیدم مولانان به شکرنه این مژده عمامه و خرقه خودرا به او می داد. روزی شخصی خبر داد که شمس را در شام دیده ام. مولانا از این خبر بسیار خوشحال شد. خوشحلی او از این خبر وصف ناپذیر است. تمام لباس های تن خود را به آن مرد بخشید. یکی از دوستانش گفت خبری که این شخص داده دروغ است. او شمس را ندیده است. مولانا در جواب چنین گفت: «آری برای خبر دروغی که او داد هر چه در تنم بود هدیه کردم، اگر خبر درستی می داد جانم را به او می دادم.»

رفتن مولانا در پی شمس و برای پیدا کردن او به شام:

مولانا در پی شمس بسیار گشت. برای جدائی او شعرهائی سرود که قلب ها را آتش زد، برای پیدا کردن او دو بار به شام رفت، ولی باز هم او را نیافت. تاریخ های این دوسفر آخر بطور قطع معلوم نیست. به احتمال زیاد بین سال های 1250 -1248 بوده است. به گفته سلطان ولد مولانا در شام شمس تبریزی را نظر صورت نیافت اما از جهت معنی او را در خود یافت. شمس را مانند ماه که در هستی خود هویدا بود در خودش دید و چنین گفت: «از نظر جسم از او جدا هستم اما هردوی ، بدون جسم و بدن یک نور هستیم. ای کسی که می گردی: می خواهی او را ببین، می خواهی مرا ، من او هستم و آن هم من»

مشاهير آذربايجان -ميرزا علي عسگرآبادي

ميرزا علي فرزند كربلايي علي النقي در سال 1282 ه.ق در روستاي عسگرآباد اروميه متولد شد پس از تحصيلات ابتدايي مدتي در عتبات عاليات به تحصيل پرداخت و پس از كسب درجه اجتهاد به اروميه بازگشت و پيش نمازي بازارباش واقع در ميدان گندم فروشان را به عهده گرفت.عسگرآبادي از وعاظ طراز اول اروميه بود. عسگرآبادي در اوايل مشروطيت از سوي مردم اروميه به نمايندگي مجلس شوراي ملي رسيد ولي هنگام عزيمت به تهران در تبريز با جنگ قواي محمد عليشاه و مشروطه خواهان مواجه شد لذا از رفتن به تهران منصرف شد و بعد به استانبول رفت و در بزرگترين مسجد آنجا سخنراني نمود و مردم را به اتحاد اسلام دعوت كرد.پس از جنگ جهاني اول به اروميه بازگشت و به وعظ و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1276 در اين شهر وفات يافت(کاویانپور،1378،ص475)

اقدامات وي در استانبول در ايامي كه وقايع جانسوز و قتل عام هاي وحشتناك در اورميه ؛ سلماس ؛ خوي و سلدوز اتفاق مي افتاد بسيار حائز اهميت است كه تاكنون بسيار كم به آن پرداخته شده است.قريه عسگرآباد در نزديكي فرودگاه فعلي اورميه توسط آشوريها و ارامنه قتل عام شده بود و زنان و كودكان و سالخوردگان كه به مسجد پناه برده بودند توسط مسيحيها كه در سر سوداي تشكيل آسورستان را داشتند زنده زنده در آتش سوزانده شدند.مرحوم عسگرآبادي كه در استانبول زندگي مي كرد برادران ترك را از وقايع اورميه خبردار نموده و به ياري پدر دكتر هيئت نقش بسيار مهمي در اعزام اردوي اتحاد اسلام به آذربايجان داشت. به نام اين خطيب بزرگ يك خيابان در اورميه نام گذاري شده بود كه بعد از انقلاب اسم اين خيابان را به بعثت تغيير دادند ولي كماكان مردم اورميه اين خيابان را عسگرآبادي مي گويند.(اورمولو تايماز)

هیچ نظری موجود نیست: